دنیای من را نقاشی کن

یاداشت های یک سر به هوا

دنیای من را نقاشی کن

یاداشت های یک سر به هوا

دنیای من را نقاشی کن

تمام دنیای من خلاصه شده توی نجوم و موسیقی
در کنار این دو، سفر، کوهنوری و طبیعت گردی عضوهای جدایی ناپذیر زندگی منه.

دنیا جای خیلی بزرگیه و اگه فقط ما تو این دنیا باشیم فضایی زیادی اون بالا هدر رفته
"کارل ساگان"

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

خیلی می‌شنوم که من نجوم دوست دارم یا اینکه می خوام یه تلسکوپ بخرم باهاش آسمون رو نگاه کنم، چی بخرم، چطور ماه رو ببینم؟ و خیلی سوال های دیگه که تصمیم گرفتم توی این سری مطالب در موردشون بنویسم. سعی میکنم مطالب جوری باشه که از هرجا شروع کردید متوجه منظور بشید اما در هر صورت همواره همه مطالب به ترتیب توی این دسته بندی قابل دسترسیه و هر سوالی که داشتید رو در قسمت نظرات می تونید که بپرسید.



منم نجوم رو دوست دارم این بیشترین چیزی که باهاش مواجه میشم. در واقع همین کلید وا‌‌‌ژه هم باعث شد تا من وارد دنیای نجوم بشم. من نجوم رو دوست داشتم از این که چه موقع نمیدونم فقط می دونم شیفته شب، آسمونش و ستاره ها بودم اون موقع ها چیزی بیشتر از دو سه تا صورت فلکی نمیدونستم و یه عالمه سوال ذهنم رو همیشه مشغول می کرد که هیچ جوابی براشون نداشتم تا خورشید گرفتگی سال 1378 که رسید، همین یه رویداد ساده باعث شد تا بیشتر با فعالیت های نجومی که توی شهر من انجام می شد آشنا بشم اینطور شد که کم کم تونستم بیشتر با نجوم آشنا بشم، به فرهنگسرا میرفتم و توی رویداد هایی که بود شرکت می کردم کتاب های کوچیک و بزرگ می خوندم و مدام به سوالاتم افزوده میشد، سوالاتی که برای یافتن جواب هاشون باید بیشتر و بیشتر توی دنیای نجوم غرق می شدم.

توی همه اون سال ها من هیچ تلسکوپی نداشتم، البته خیلی دوست داشتم داشته باشم ولی اون موقع ها تلسکوپ یه کالای لوکس بود. بعد ها که اولین رصد رو رفتم و اولین شبمو زیر سقف آسمونی که میلیارد ها میلیارد ستاره داشت گذروندم متوجه شدم برا لذت بردن و فهمیدن آسمون هیچ نیازی به هیچ ابزاری جز تو چشم بینا نیست.

اگه نجوم دوست دارید و نمیدونید از کجا شروع کنید و چطور شروع کنید به فهم و درک عالم و لذت بردن از اون، ساده ترین کار اینه که به مراکز نجومی شهرتون(توی پست های بعدی معرفی خواهم کرد) که روزی از ماه نشست ماهانه دارند سر بزنید، مشارکت کنید و مدام به دانش تون از طریق اینترنت، کتاب ها و یا هرچیزی از این دست اضافه کنید. ضمن اینکه اونا در حاشیه نشست ها همیشه رصد آسمون هم دارند. سعی کنید با یکی از گروه های نجومی رصد برید، اونطوری آسمون رو هم میشناسید، مجله نجوم، مجله الکترونیکی ساروس و چندتایی که بعدا توی منابع بهشون اشاره کامل میکنم رو فراموش نکنید. بعد از نجومی شدن شما هیچوقت اون آدم سابق نمی شید :D
  • علیرضا ‌‌‌‌

توی این هوای ابری و بارانی گوش بسپاریم به این شعر از حافظ و این موسیقی از محمدرضا شجریان


دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

 

 

  • علیرضا ‌‌‌‌

بعد از اون اتفاقِ حذفِ بلاگفایِ لعنتی دیگه انگار حس و حال نوشتن نداشتم همه چیز هر روز توی مغزم ثبت می‌شد و اثری از اون نوشته‌های بلند بالا نبود. اینجا رو باز کردم تا ادامه اون باشه اما نشد انگار از اولشم قرار بود اینجا یه شخصیت مستقل داشته باشه.


جایی خوندم که نوشته بود هر چند مدت یه بار این فضای مجازی رو کلاً دیسکانکت کنید تا بفهمید چه نویز خفنی می‌ندازه رو زندگی. راوی خیلی اتفاقی وقتی ماه عسلش همه اینا رو دیسکانکت کرده بود، می‌فهمه اوه! چه آرامشی! و خب حالا تو این یه سال اخیر بیش از بیش و علمی این موضوع اثبات شده و منم درست بار اولی که این تلگرام لعنتی کار راه بنداز رو دلیت کردم متوجه و مبتلا شدم به این دیسکانکتی...
به یه جور اعتیاد دچار شدم. اعتیادی که می خواد مدام دور باشه از این شلوغی و هیاهویی که اجازه نمی‌ده درست فکر کنی و مدام یه نویز جدید میذاره و به هم می‌ریزه همه چیز رو. از طرفی این شبکه ها جزو جدایی ناپذیر روابط اجتماعی، همینه که هرچند مدت یک بار جمع می‌کنم کولبار رو میرم کنج کتابخونه و فیلم و موسیقی بدون هیچ نویزی مخصوصاً وقتی درگیر تمرکز روی کاری باشم و خب این برای خیلیا عجیبه و همش مدام باید بشنوی که "هی دی اکتیو کن" یا برو یا بیا" و هزار تیکه کنایه دیگه و این خسته کننده است که به همه توضیح بدی همه آدما شبیه هم نیستن و اگر از اینستاگرام میذاری میری هیچ دلیل عجیب غریبی نداره اینستاگرام برای درونگرایی مثل من بیش از اندازه شلوغه و هیچقوت نتونستم مدت طولاتی باهاش کنار بیام. همین شد که آخرین بارم دیگه دی اکتیو نکردم و پست آخر گذاشم:)) والا


می خوام بگم دلم برا نوشتن لک زده بود. هیچ چیز وبلاگ نمی‌شده و نمیشه درست مثل یه باغچه کوچیک شخصی و تفاوتش با یه پارک!

راستی سلام

  • علیرضا ‌‌‌‌

فردا یا به عبارتی امروز 6 و 25 دقیقه صبح میریم رصد به مقصد کویر مرکزی؛ روستای خرانق. آب و هوا رو چک کردم و مثل اینکه قرار نیست ابری بشه و قراره یه 12 ساعتی از آسمون پرستاره لذت ببریم. البته دم صبح نوشته کمی ابر میاد که اونم فکر کنم برای زیباتر کردن طلوع خورشیدِ. یه نواختر هم توی صورت فلکی قوس پیدا شده که امیدوارم بتونیم با تلسکوپ یا دوچشمی شکارش کنیم.


پ ن:
این چند روزه که گذشت همش می خواستم بیام از اختتامیه هفته جهانی فضا بنویسم و اتفاقات خوب و بدش ولی فرصت نشد. خلاصه بگم که هم اتفاقات خوبی افتاد هم اتفاقات بد. ولی خداروشکر نتیجه کلی خیلی خوب بود و امیدواریم به بهتر شدن.

  • علیرضا ‌‌‌‌
4 اکتبر تا 10 اکتبر هرساله رو به نام هفته جهانی فضا نامگذاری کردن و خب ما عاشقان مرزهای بی کران فضا هرساله سعی میکنیم با برگزاری برنامه های متعدد این هفته رو در کشور جشن بگیریم.

امسال این هفته متقارن شد با ایام سوگواری ولی طی پیغام هایی که رد و بدل کرده بودیم با مجمع جهانی با این موضوع موافقت کردند که ما برنامه های ایران رو بندازیم دو هفته بعد یعنی به عبارتی از 24 تا 30. اگرچه سازمان فضایی همواره خودسرانه کار خودش رو میکنه.

همه اینارو گفتم تا بگم برنامه امروز خیلی خوب بود. دو دوست خوب هم تشریف اورده بودن که خیلی خوشحالمون کردند.
هم راجع به فضا و تارخچه فضا صحبت کردیم هم راجع به سنجش از راه دور هم یه گفتگو چالشی داشتیم.

داشتم فکر میکردم به اینکه اوضاع ترویج علم تو کشور خیلی خرابه. البته نیاز به گفتن و فکر کردن منم نداشت قاعدتا.

اما  برناممون واقعا عالی بود. یه جایی مثل مرکز نجوم ادیب اصفهان با اون همه اعتبار اومده همایش گذاشته اگزومارس! اونم چی هفته فضا رو جشن گرفته نه توی یه برنامه جدا. در حاشیه نشست ماهانه باشگاه نجومشون. آخه یکی نیست بگه پس شعار هفته جهانی فضا برای چیه. وقتی شعار سنجش از راه دور. شما با این برنامه چه خدمت عظیمی می خواید به خلق بکنید.
شعار امسال سنجش از راه دوره. موضوعی که امروزه لازمه همه کشور هاست. و در کشور ما با این اقلیم وسیع و متنوع از واجب هم واجب تره. حالا شما فکر کن هنوز هم مردم جامعه فکر میکنن که میمون هوا کردن و انسان هوا کردن به فضا کار بهتریه. خب تو این شرایط وجوب آگاه سازی این مردم از همه چی ارجح تره. من نمیفهمم ماموریت اگزومارس به چه دردشون میخوره.

آها تا یادم نرفته بگم بعد از برنامه و سخنرانی رفتیم کلی گشت زدیم و کلی برا خودمون هفته فضا رو جشن گرفتیم. این وسط داشتیم فکر میکردیم چه پاییز مسخره ای. نه برگ زردی نه بارونی و نه حتی هوای خوبی.

ولی مثل اینکه صدامون به عرش رسید الان داره هوای خنکی از پنجره میخوره پشت سرم. یه بوی بارونی هم میاد که حال ندارم برم لب پنجره ببینم زمینا رو خیس کرده یا فقط همینطوری ایجاد بو! کرده.

خلاصه مث اینکه داره پاییز میاد

  • علیرضا ‌‌‌‌
این متن رو می‌نویسم بلکه سرآغازی بشه برای دوباره نوشتن. این روزها دوباره دارم برای مجله مطلب مینویسم. در واقع همکارم زنگ زد و زورم کرد که دو صفحه ثابت باید ورداری و هر ماه بنویسی، من:|
به هر حال با هر بدبختی که بود مطلب رو نوشتم و تحویل دادم. خیلی وقت بود ننوشته بودم حتی نمیدونستم چطور باید کلمات رو کنار هم بچینم. البته که شاید بیشتر تنبلی و بی حوصلگی بود. دوست داشتم وقتی از سر کار برمیگردم جای اینکه برم تو این اینترنت لعنتی دنبال سوژه بگردم بشینم و کتاب بخونم و فیلم ببینم و باز این چرخه رو تکرار کنم. و شبا برم بیرون قدم بزنم. و این حال خوب رو نمی خواستم هیچ جوره با چیز دیگه ای عوض کنم. ولی خب الان تقریبا یه جوری تونستم که همه این ها رو با هم هندل کنم. و علاوه بر اون تصمیم گرفتم که بیشتر اینجا بنویسم.
  • علیرضا ‌‌‌‌

سرمایه عمر آدمی یک نفس است
آن یک نفس از برای یک هم‌نفس است

با هم‌نفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفس است

*ابوسعید ابوالخیر

love and night sky

  • علیرضا ‌‌‌‌

   دنیای من را نقاشی کن                              با فرداهایی آبی تر
           دنیای من را نقاشی کن                              با شب هایی مهتابی تر
         دنیای من را نقاشی کن                              دور از آتش، دور از فریاد
        با سقفی سرشار از آرامش                          دور از طوفان، دور از باد
دنیای من را نقاشی کن                              رنگارنگ از آزادی
     با دستانی بی قفل و دستبند                      دنیایی غرق شادی
        موج امید را تا دریا بکش                               آبی صلح را تا آسمان
طرحی از خورشید بر بوم شب بزن               تا تعبیر رویایمان



دو سال پیش، روزهای ابتدایی اردیبهشت.
 یک موسیقی روی وال(دیوار) فیسبوک یکی از دوستان.
نام گروه را نمی شناسم. اما تعریف آن دوست از موسیقی و همچنین کاور جذاب آن باعث شد تا با سرعت نه چندان خوب اینترنتم روانه ساوند کلاود شده و موسیقی را گوش کنم!
موسیقی فرای آن چیزی که تصور می کردم بود. از طریق همان ساوند کلاود آن را دانلود کردم و تا آخر شب به گمانم 50 -60 باری گوشش کردم.
صفحه آن ها را در ساوند کلاود دنبال کردم تا از کارهای تازه آن ها با خبر شوم.
در مدت زمان این دوسال آهنگ های آوازم را می رقصیدی، شکوفه های زیتون، لحظه ها را انتظارم و طعم شیرین خیال را منتشر کرده بودند. آهنگ هایی که هرکدام از دیگری زیبا تر بودند.


طبق معمول هر روزه از خوب بیدار شدم. گوشی را برداشتم! وای فای را روشن کردم. یک اعلان کوتاه بود. پیش فروش آلبوم گذر اردیبهشت در بیپ تونز.
بی درنگ اعلان را باز کردم و روی خرید کلیک کردم.


آلبوم همانند باقی کارهایی که تاکنون منتشر شده فوق العاده بود. تک تک آهنگ ها فوق العاده هستند.


آلبومی مناسب این روزهای بهاری.


بخرید و از تک تک آهنگ ها لذت ببرید.


خرید آلبوم گذر اردیبهشت

  • علیرضا ‌‌‌‌
یک بخش در وجود من همواره دوست دارد عوام باشد! یعنی برود دنبال سر و صداها و همهمه ها، باستید و یک نزاع خیابانی را تماشا کند، برود دنبال چیزهایی که همه مردم می روند، موسیقی گوش کند که همه گوش می کنند، کتاب هایی بخواند که همه می خوانند و...

بدون اغراغ تا همین چند روز پیش حتی یک رمان ایرانی را هم نخوانده بودم و واژه "رمان ایرانی" من را به یاد داستان های غالبا عشقی مریم ریاحی می انداخت! که چیزی جز سرگرم کردن خواننده به همراه ندارند!
اما اخبار و حواشی نمایشگاه کتاب را که رصد می کردم، سر و صدای رمان تازه منتشر شده چیستا یثربی(پستچی) چیزی نبود که بخش عوام وجودم بتواند آن را نادیده بگیرد.( گویا کتاب منتشر شده، نسخه کامل شده ای بود از رمانی که پاییز امسال هر شب روی اینستاگرام و تلگرام خانم یثربی منتشر می شد. و سر و صدای زیادی را همان موقع به پا کرده بود و من در خواب بودم!)

کتاب را خریدم و همان شب تمامش کردم! برای منی که تا به حال حتی یک رمان ایرانی نخوانده بودم و کم بیش سراغ رمان های خارجی می رفتم، این یک سنت شکنی عجیب بود! وقتی کتاب را خریدم به خودم گفتم حتما باید آن را تا آخر بخوانم، حتی اگر مضخرف ترین کتاب دنیا هم باشد. حداقلش این است که متوجه می شوم علت این اقبال عمومی به یک کتاب در جامعه ای که سرانه مطالعه روزانه(کتاب) آن از 2 دقیقه* تجاوز نمی کند چه دلیلی می تواند داشته باشد.

خوشبختانه مضخرفترین کتاب نبود! از زمانی که برای خواندش گداشتن پشیمان نیستم. داستان خوبی بود! صرفا یک داستان زیبا و عاشقانه با اندک ته مایه و یادآوری های چیزهایی که در جامعه امروزی ما حسابی گم و گور شده اند! صبوری، محبت و عشق!

ارزش یک بار خواندن را دارد و حتی یک پژوهش جامعه شناختی در باب یافتن علل توجه بیش از اندازه به این کتاب.
اگر قرار باشد به عنوان یک مخاطب عام از 10 به آن نمره ای بدهم گمان میکنم 5.5 منصفانه به نظر برسد.

*سرانه مطالعه

  • علیرضا ‌‌‌‌